شروع که میرسد

چشمهایت شعر می شود

و آوار بر تنهایی ام

جیر جیرک از ترس آواز سر نمی دهد

 انگار سیاهی  هنوز نشسته روی آسفالت نیمه تمام

گره ی کروات مثل مادام کوری کور می شود

زیر  التماس مهتابی های خاموش

وقتی بساط ِ آهم  را نمی خرند

حتی این سوسک های سیاه هم از شب م میترسند...

بوی سیب که می اید  فقط پر وانه چای دم می کند..

WHO remember even without communication