شروع که میرسد
چشمهایت شعر می شود
و آوار بر تنهایی ام
جیر جیرک از ترس آواز سر نمی دهد
انگار سیاهی هنوز نشسته روی آسفالت نیمه تمام
گره ی کروات مثل مادام کوری کور می شود
زیر التماس مهتابی های خاموش
وقتی بساط ِ آهم را نمی خرند
حتی این سوسک های سیاه هم از شب م میترسند...
بوی سیب که می اید فقط پر وانه چای دم می کند..
WHO remember even without communication
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۶/۰۷ ساعت توسط واژه
|