جراحتی در کار نیست

مگر نمی دانی زخمها دیده نمی شوند

هیچ وقت توجه نکردی

ناجور  چنگ میزند  بوسه های آب روان   ؛  لباسهای چرکم را

مگر نمی دانی باران هم تهدیدم نمیکند

هیچ وقت توجه نکردی

تیر ها  و تبر ها جای تو بودند در کنارم

ZUM  GOTTESACKER HINAUS

 

داغ ها بد جور می سوزاند

آفتابی شدن را دوست دارم

همیشه مظنون وار  خورشید نگاهم میکند

و من

کوهی هموار می شوم

حتی لنین هم چپ چپ نگاه می کند و میرود..

sei nur ein grobes licht

 

 

 

شروع که میرسد

چشمهایت شعر می شود

و آوار بر تنهایی ام

جیر جیرک از ترس آواز سر نمی دهد

 انگار سیاهی  هنوز نشسته روی آسفالت نیمه تمام

گره ی کروات مثل مادام کوری کور می شود

زیر  التماس مهتابی های خاموش

وقتی بساط ِ آهم  را نمی خرند

حتی این سوسک های سیاه هم از شب م میترسند...

بوی سیب که می اید  فقط پر وانه چای دم می کند..

WHO remember even without communication

 

کمی فراتر

آن سو تر از تو

من

پدیدار می گردم

پس

بیهوده نیست

این زیستن من

اما گرگها همیشه گوششان تیز ست       

کمی فراتر

.

.

گستر

.....I   COULD   BE

 

گوشه می شکند

تو پیدا می شوی

کم کم دوباره فوت می شوی

بیشتر از من

که

رقص روزگار را یاد نگرفتم

THIS IS HER FOOTPRINT